ادعاهاي بحث برانگيز دكتر عبدالكريم سروش درباره نقش پيامبر (ص) در پديده وحي، همچنان به چالش كشيده ميشود، در اين مقاله نيز نويسنده ضمن نقد ديدگاههاي سروش به نقد و نقل نقش فاعلي پيامبر در پيدايش قرآن و اسلام خواهد پرداخت.
باور عموم مسلمانان از مذاهب مختلف همواره اين بوده است كه قرآن كريم كلام و كتاب الهي است كه بر قلب پيامبر نازل و بر او القاء و تلاوت شده است، و پيامبر (ع) در پيدايش قرآن و وحي نبوي نقش قابلي داشته است نه نقش فاعلي. منشاء اين اعتقاد عمومي، آيات بيشمار قرآن و احاديث اسلامي است كه پس از اين به آنها اشاره خواهد شد. اما اخيرا فرضيهاي مطرح شده است كه بر اساس آن، پيامبر (ع) و شخصيت او در پيدايش قرآن نقش فاعلي و توليدي داشته است. اين نقش به دو صورت تقرير شده است: يكي نقش فاعلي پيامير در معاني و مفاهيم قرآن و ديگري نقش فاعلي او در صورت بخشي و قالبدهي به معاني و مضامين قرآن. اين فرضيه توسط اقاي دكتر عبدالكريم سروش مطرح شده است. چنانكه گفته است: بنا به روايات سنتي، پيامبر تنها وسيله بود، او پيامي را كه از طريق جبرئيل به او نازل شده بود، منتقل ميكرد. اما به نظر من، پيامبر نقشي محوري در توليد قرآن داشته است، پيامبر مانند يك شاعر احساس ميكند كه نيروي بيروني او را در اختيار گرفته است، اما در واقع، در همان حال، شخص پيامبر همهچيز است: آفريننده و توليد كننده ... اين الهام از نقس پيامبر ميآيد و نفس هر فردي الهي است، اما پيامبر با ساير اشخاص فرق دارد از آن رو كه او از الهي بودن اين نفس آگاه شده است. او اين وضع بالقوه را به فعليت رسانده است. نفس او با خدا يكي شده است ولي او خدا نشده است، زيرا اين اتحاد به اندازه بشريت است نه به اندازه بشريت است نه به اندازه خدا. (كلام محمد ع) در عبارتهاي ياد شده نقش توليدي پيامبر در قرآن اين گونه تصوير شده است كه چون نفس پيامبر الهي است و با خدا يكي شده است قرآن از آن سرچشمه ميگيرد، و او مولد حقيقت قرآن است، وي، در ادامه نقش توليدي ديگري نيز براي پيامبر (ع) در مورد قرآن قائل شده و آن عبارت است از قالبسازي و صورت بخشي به معاني و مضامين قرآن. پيامبر به نحو ديگري نيز افريننده وحي است، آنچه او از خدا (در حقيقت انز فس خدايي خود) دريافت ميكند، مضمون وحي است، اما اين مضمون را نميتوان به همان شكل به مردم عرضه كرد، چون بالاتر از فهم آنها و حتي وراي كلمات است. اين وحي بيصورت است و وظيفه پيامبر اين است كه به اين مضمون بيصورت، صورتي ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پيامبر مانند يك شاعر، اين الهام را به زباني كه خود ميداند و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد، منتقل ميكند. (كلام محمد (ع) ناسازگاري اين نظريه با آيات و روايات و باور عمومي مسلمانان_ به ويژه تاكيد و تصريح آقاي سروش بر راه يافتن خطا و اشتباه در قرآن كريم _، عدهاي از متكلمان و قرآن پژوهان را به موضعگيري و اظهارنظر در اين باره و نقد نظريه مزبور برانگيخت كه استاد آيتالله سبحاني از آن جمله است. جايگاه علمي و شخصيتي، جامعيت آراء و اتقان و ادب در نقد معظمله بر فرضيه ياد شده، و عكسالعمل آقاي سروش نسبت به آن، توجه خاص و عام را به نقد ايشان جلب كرد. با پاسخ اول دكتر سروش به نقد استاد سبحاني، و نقد مجدد ايشان به آن، مسئله حساستر گرديد. در اين ميان حضرت استاد سبحاني در نقدهاي خود همواره به قواعد اخلاقي و منطقي بحث علمي پايبند بودند، اما در نوشتههاي جناب آقاي سروش نشانههايي از خارج شدن از قواعد مزبور به چشم ميخورد و اين مطلب در پاسخ اخير وي با نام «طوطي و زنبور» از حد گذشت تا آن جا كه پنج صفحه اول نوشتار وي به عقدهگشايي و اهانت به شخصيتهاي بزرگ علمي و ديني اختصاص يافت. اين يدده ناگوار، استاد آيتالله سبحاني را از ادامه بحث منصرف كرد، چرا كه احتمال آن ميرفت كه در نوشتارهاي بعدي آقاي سروش دامنه اهانت به شخصيتهاي علمي و معنوي گستردهتر شود و چنين گفت و گوهايي با روش علمي و اخلاقي حضرت استاد سازگاري ندارد. اما از آن جا كه نگراني آن بودند كه اگر به اشكالات و شبهاتي كه در نوشتههاي اخير آقاي سروش آمده پاسخ داده نشود چه بسا مسئله بر كساني مشتبه گردد، و در باور و فهم ديني آنان خللي رخ دهد، از اين روي مسئوليت اين مهم را بر عهده اين جانب گذاشتند. براي امتثال امر حضرت استاد نوشتههاي آقاي سروش را با عناوين: «كلام محمد»، «بشر ور بشير»، و «طوطي و زنبور» با دقت مطالعه نمودم و نكات محوري و اساسي آن را مشخص كردم.
مطالب اصلي سه نوشتار مزبور در سه محور خلاصه ميشود:
1. طرح مدعا يا بيان اصل نظريه.
2. دلايل و شواهد نظريه
3. رد نظريه رقيب.
اصل نظريه همان است كه در آغاز نوشتار كنوني نقل گرديد، يعني نقش فاعلي پيامبر در پيدايش قرآن و اسلام، و مجموع مطالب دو بخش ديگر از حدود ده مطلب تشكيل گرديده است، كه به نقل و نقد آنها خواهيم پرداخت. اما پيش از پرداخت به مطالب ياد شده، لازم است نخست روش درست بحث در اين مسئله و سپس دلايل و شواهد وحياني بر اين كه پيامبر (ع) در پيدايش قرآن نقش قابلي داشته است نه نقش فاعلي را به اختصاص يادآور شويم: روششناسي بحث بحث درباره نقش فاعلي پيامبر (ع) در وحي و قرآن در دو مقام مطرح ميشود: مقام ثبوت و اثبات، يا مقام امكان و وقوع. يعني نخست بايد ديد آيا فاعليت پيامبر در پيدايش قرآن و وحي امكانپذير است يا نه، و سپس به اين مسئله پرداخت كه آيا دلايلي بر آن وجود دارد يا نه، و آن دلايل كدامند.
الف: مقام ثبوت يا امكان: از نظر مقام ثبوت و امكان، ميتوان تصوير كرد و پذيرفت كه پيامبر (ع) نسبت به پيدايش وحي و قرآن نقش فعالي داشته باشد، به اين صورت كه او قرآن را به اذن و مشيت خداوند ايجاد و انشاء كرده باشد، و در نتيجه قرآن هم فعل و كلام پيامبر (ع) باشد و هم فعل و كلام خداوند، همان گونه كه ديگر افعال تكويني يا تشريعي پيامبر (\) از نفس او صادر شده و در عين حال چون نفس او مسخر و وابسته به خداوند است، مستند به خداوند ميباشد. اين مطلب به افعال پيامبر (ع) نيز اختصاص ندارد، بلكه در مورد همه فعالهاي بشري و غيربشري صادق است. بدين جهت است كه در قرآن كريم گرفتن جان افراد هم به خداوند نسبت داده شده است و هم به ملك الموت، و باريدن باران كه اسباب طبيعي مانند ابر و باد دارد، به خداوند نسبت داده شده است، و پرتاب كردن تير در عين اين كه به پيامبر (ع) نسبت داده شده، از او سلب شده و به خداوند نسبت داده شده است.
اين مسئله از ديدگاه جهانبيني توحيدي و بر اساس امر بينالامرين روشن بوده و قابل ترديد نيست. بنابراين، از اين جهت، ميتوان تصوير كرد كه قرآن از نفس قدسي پيامبر (ع) سرچشمه گرفته باشد و كلام پيامبر به شمار آيد، و در عين حال فعل و كلام خداوند باشد.
ب: مقام وقوع و اثبات: آنچه گفته شد تنها امكان عقلي مسئله را اثبات ميكند، و دليل بر وقوع آن نيست. اين كه پيامبر (ع) واقعا فاعل قرآن است يا نه را نميتوان از طريق عقل اثبات كرد، عقل _ چنان كه گذشت _ تنها امكانپير بودن آن را اثبات ميكند، نه وقوع آن را. چه بسا پديدهاي امكان پذير بوده امام تحقق نيافته است، يا تحقق آن به شيوهاي خاص بوده است، نه به شيوههاي عادي و معمولي، ميتوان فرض كرد كه خداوند درباره پديدهاي عنايت ويژهاي داشته و عنايت و حكمت خاص او اقتضا نمايد كه آن پديده به گونهاي خاص و بدون دخالت هيچ عامل طبيعي در آن، پديد آيد، يعني خارقالعاده باشد. از طرفي، اين كه ايا نفس پيامبر (ع) به اذن خداوند پديده آورنده قرآن و پديد آورنده شريعت اسلام است را از طريق كشف و شهود عرفاني نيز نميتوان اثبات كرد، چرا كه به اذعان عارفان نامي، مقام نبوت به معناي خاص آن، يعني نبوت تشريعي، مقام ويژهاي است كه دست عارفان از آن كوتاه است الفتوحات المكيه: 2/6/26). در نارسايي روش تجربي حسي در اثبات مطلب مزبور نيز ترديدي نيست، بنابراين، يگانه راه در اين باره وحي (قرآن و روايات اسلامي) است.
از آنچه گفته شد نادرستي مطالب ذيل روشن گرديد: نميدانم ناقدان در باب پديدههايي چون مرگ و باران چه تحليلي دارند. بارها در قرآن آمده است كه خداوند خود جانها را ميستاند، يا فرشته مرگ، قبض ارواح ميكند، يا فرشتگان جان مردم را ميگيرند. با اين همهف تحليل طبيعي و مادي مرگ با جان ستاني خداوند و ملكالموت هيچ منافاتي ندارد. مگر باران را هم خدا نميفرستد و انزال نميكند، و مگر بنا به روايات با هر قطره باران فرشتهاي نازل نميشود. حال آيا تبيين طبيعي نزول باران مگر دست خداوند را ميبندد و او را از صحنه طبيعت بيرون ميكند؟ و اسناد باريدن باران به خداوند را بي معنا ميسازد؟ مگر معنايش اين نيست كه او مبداء المبادي است و در طول علل طبيعي قرار دارد.
اگر چنين است، چرا تبيين طبيعي و مادي وحي و كلام خدا و برجسته كردن نقش پيامبر در آن نسبت آن را با خداوند منقطع كند و سخن گفتن خدا و نزول وحي را بيمعنا سازد؟ (طوطي و زنبور) مطالب ياد شده خارج از موضوع بحث است، و قياس وحي به نمونههاي ياد شده معالفارق است، زيرا در اين كه اسباب طبيعي باران در باريدن آن دخالت دارند، شكي نيست، چنانكه نقش فرشتگان در حوادث طبيعي نيز از طريق وحي اثبات شده است، اين جاست كه گفته مي شود تاثيرگذاري اسباب طبيعي و فاعلهاي غيرطبيعي در حوادث طبيعي با تاثيرگذاري خداوند در آنها منافات ندارد، زيرا فاعليت آن دو طولي است و نه عرضي. ولي در باب وحي، هنوز اثبات نشده است كه نفس پيامبر در آن تاثير فاعلي دارد يا نه. نخست بايد از طريق حس، يا عقل يا كشف عرفاني يا وحي اثبات شود كه نفس پيامبر در پديده وحي نقش فعالي دارد، آنگاه اگر كسي آن را انكار كرد و گفت، فعل پيامبر دانستن وحي با فعل خداوند دانستن آن منافات دارد، با يادآوري طولي بودن اين دو تاثيرگذاري به او پاسخ داده شود. اما فرض اين است كه هنوز فاعليت نفس پيامبر در پديده وحي اثبات نشده است، و چون _ همانگونه كه گفته شد _ اثبات آن راهي غير از وحي ندارد، بايد به متون وحياني (قرآن و روايات) رجوع شود و درباره اثبات و نفي آن داوري شود. بازشناسي نقش پيامبر (ع) در وحي از منظر قرآن و روايات
1. قرآن، كلامالله و كتابالله است: در آيات قرآني، از قرآن با عنوان «كلام الله» (توبه/ 6) و «كتاب الله) (بقره/ 101 و توبه/ 36، و آل عمران/ 23) ياد شده است، ولي در هيچ آيهاي از آن با عنوان «كلامالرسول» يا «كلامالنبي» يا «كلام محمد (ص) تعبير نشده است، همين گونه است واژه كتاب، و ديگر واژگاني كه بر قرآن اطلاق شده است، در هيچ موردي اين نامهاي قرآني به پيامبر نسبت داده نشده است. بنابراينف مطابق اين آيات ما تنها ميتوانيم قرآن را كلام و كتاب خداوند بدانيم نه كلام و كتاب پيامبر (ع).
نكتهاي كه اين مطلب را تاييد و تاكيد ميكند اين است كه در اياتي از قرآن از خدا، فرشتگان، كتابهاي آسماني و رسولان الهي به عنوان متعلقهاي ايمان ياد شده و در آنها كتابهاي آسماني بر رسولان الهي مقدم شده است (والمومنون كل امن بالله و ملائكته و كتبه و رسله) (بقره/ 285). اين سياق ميرساند كه كتابهاي آسماني واقعيتي جدا از پيامبران داشته، و هر يك در عرض يكديگر و نه در طول يكديگر، مستند به خداوند ميباشند.
2. قرآن از سوي خداوند بر پيامبر (ع) نازل شده است: در آيات بسياري تصريح شده است كه قرآن از جانب خداوند بر پيامبر (ع) نازل شده است: (ولقد انزلنا اليك آيات بينات) (بقره/99). (نزل عليك الكتاب بالحق) (آل عمران/ 3). (وانزل الله عليك الكتاب والحكمه و علمك ما لم تكن تعلم) (نساء/113). (و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم...) (نحل/ 64). (الحمدلله الذي انزل علي عبده الكتاب) (كهف/1). و آيات بسيار ديگر كه مفاد همگي اين است كه خداوند قرآن را بر پيامبر نازل كرده است. مطابق اين آيات، پيامبر (ع) محل و ظرف نزول قرآن و پذيرنده آن است، و نه پديده آورنده و فاعل قرآن، و قياس اين آيات با آيات مربوط به نزول باران از سوي خداوند و اين كه اسباب طبيعي مانند باد و ابر نيز در آ» دخالت دارند، معالفارق است، زيرا باد و ابر محل نزول باران نيستند، بلكه اسباب طبيعي آن ميباشند، اگر در مقام تشبيه برآييم، بايد نزول قرآن بر پيامبر (ع) را به نزول باران بر دشت و كوه تشبيه كنيم، روشن است كه دشت و كوه، محل نزول باران هستند و نه اسباب فاعلي پيدايش آن. چنان كه خداوند نيز در قالب تمثيل فرموده است: (لو انزلنا هذالقرآن علي جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيهالله) (حشر/22).
3. خداوند قرآن را بر پيامبر (ع) القاء كرده است، و او آن را از پيشگاه خداوند حكيم و عليم دريافت كرده است: (سنلقي عليك قولا ثقيلا) (مزمل/5). (انك لتلقي القرآن من لدن حكيم عليم) (نمل/6). تلقي و دريافت كردم طلبي مطلبي از ديگري جز بر نقش قابلي دريافت كننده دلالت نميكند. آنچه را كسي از ديگري دريافت ميكند، ندارد و از نظر عقلي محال است كه فاقد چيزي فاعل آن به خود يا ديگري باشد.
4. قرآن از جانب خداوند بر پيامبر (ع) قرائت شده است: (سنفرئك فلا تنسي) (اعلي/ 7). ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قراناه فاتبه قرآنه) (قيامت/ 18_19). قرآن از سوي خداوند بر پيامبر قرائت شده بنابراين، نه تنها مفاد و معناي قرآن از سوي خداوند بر پيامبر نازل شده، بله الفاظ و تركيب كلامي قرآن نيز فعل خداوند است نه پيامبر (ع).
5. آيات قرآن بر پيامبر تلاوت شده است: (تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق و انك لمن المرسلين) (بقره/252). اينها آيات خداوند است كه ما به حق بر تو تلاوت ميكنيم، و تو از رسولان هستي. اين مضمون در آيات بسيار ديگري نيز آمده است: (تلك آياتالله نتلوها عليك بالحق)(آل عمران/ 108). (ذلك نتلوه عليك من الايات والذكر الحكيم) (آل عمران/ 58). (تلك آيات نتلوها عليك بالحق) (جاثيه/ 6). و آيات ديگر كه مفاد همگي اين است كه نه تنها معاني قرآن بلكه الفاظ و كلمات آن نيز از جانب خداوند بر پيامبر (ع) فرو فرستاده شده است.
6. قرآن مجعول خداوند است (والكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون) (زخرف/3). «سوگند به كتاب مبين، ما آن را قرآن عربي قرار داديم، تا آن را درك كنيد». (ولو جعلناه قرآنان اعجميا لقالوا لولا فصلت آياته) (فصلت/44). «اگر اين كتاب آسماني را كه بر تو نازل كرده ايم به زبان اعجمي (غير عربي) قرار ميداديم، كافران ميگفتند چرا آياتش تفصيل داده نشده (به زبان عربي روشن بيان نشده) است». اين آيات بيانگر اين است كه هم محتوان قران و هم لفظ آن از جانب خداوند است.
7. قلهاي قرآن در حدود سيصد و سي آيه، پيامبر (ع) با واژه «قل» مورد خطاب قرار گرفته و مطالب و دستوراتي به او يادآوري شده است. آقاي سروش قلهاي قرآن را تاويل كرده و گفته است اين خطابها از سوي خود پيامبر (ع) به او ميباشد، و نه از خداوند به سوي او، زيرا رد عرف محاوره گاهي فردي خود را مخاطب قرار داده و به خود دستور ميدهد كه كاري را انجام دهد، چنان كه مولوي خطاب به خود گفته است: هين بگو كه ناطقه جو ميكند تا بقرني بعد ما آبي رسد و نيز هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود بگذرد از حد جهان بيحد و اندزاه شود ولي تاويل ياد شده در مورد قلهاي قرآن پذيرفتني نيست. زيرا اولا: كاربرد كلامي ياد شده در عرف محاوره، كاربرد غيررايج است و به موارد نادر و خاصي اختصاص دارد، در حالي كه موارد آن در قرآن _ چنان كه اشاره شد _ بسيار است. و ثانيا: مواردي از آنها در پاسخ پرسشهايي است كه از پيامبر شده است، بديهي است اگر از فردي درباره مطلبي سوال شود، هرگاه پاسخ از خود او باشد، در مقابل آن پرسش، پاسخ خود را بيان ميكند، و معمول نيست كه خود را مخاطب قرار داده و بگويد در پاسخ چنين و چنان بگو. مانند: (يسئلونك عن الاهله قل هي مواقيت للناس...) (بقره/189). يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير) (بقره/217). يسئلونك عنالخمر والميسر قل فيهما اثم كبير) (بقره/219). (و يسئلونك ما ذا ينفقون قل العفو) (بقره/219). (و يسئلونك عن اليتامي قل اصلاح لهم خير) (بقره/ 220). (و يسئلونك عن الساعه ايان مرساها قل انما علمها عند ربي) (اعراف/187). (و يسئلونك عنالجبال فقل ينسفها ربي نسفا) (طه/115). «ويسئلونك عن ذي القربين قل سأتلو عليكم منه ذكراً» (كهف/ 83). و موارد ديگر. و ثالثاً: مواردي از آنها به گونهاي است كه تأويل مزبور به هيچوجه در آنها پذيرفتني نيست، زيرا به پيامبر گفته شده كه به بندگان من چنين و چنان بگو، روشن است كه گوينده «قل» در اين آيات جز خداوند نميتواند باشد، مانند: «قل يا عبادي الذين اسرفوا علي أنفسهم لاتقنطوا من رحمة الله» (زمر / 53). «قل يا عبادالذين آمنوا اتقوا ربكم» (زمر /10). «قل لعبادي الذين آمنوا يقيموا الصلاة...» (ابراهيم / 31).
8. تلقي و درك كافران در مورد نزول قرآن كافران اگرچه نزول قرآن از جانب خداوند را بر پيامبر منكر بودند، ولي تلقي و درك آنان اين بود كه اگر محمد (ص) واقعاً فرستاده خردا باشد، بايد كتاب آسماني بر او نازل گرددف يعني اين كه كتاب آسماني از عالم غيب بر پيامبران نازل ميشود، مطلبي بود كه كافران و مشركان نيز آن را قبول داشتند، انكار آنان مربوط به مصداق بود، نه درك كلي در اين باره. «و قالو يا ايها الذي نزل عليه الذكر انك لمجنون» (حجر/ 6). «كافران گفتند: اي كسي كه مدعي هستي كه قرآن بر تو نازل شده است، تو ديوانهاي». «و قالوا لولا نزل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم» (زخرف/ 31). «كافران گفتند: چرا اين قرآن بر مردي بزرگ از دو شهر (مكه و طائف، يعني وليد بن مغيره مخزومي و عروة بن مسعود ثقفي) نازل نشده است».
9. حديث ثقلين پيامبر (ص) در حديث ثقلين كه متواتر است فرموده است: «اني تارك فيكم الثقلين كتابالله و عترتي؛ من دو گوهر گرانبها را ميان شما باقي ميگذارم: كتاب خدا و عترتم را». عترت را به خود نسبت داد، اما قرآن را كتاب خداوند ناميده است. اين دليل روشن براين است كه قرآن كلام پيامبر (ص)، محصول و معلول او نبوده است. زيرا عترت را كه او در سلسله علل آن قرار دارد، به خود نسبت داده است، اما قرآن را به خداوند اسناد داده است. پس پيامبر (ص) به هيچ وجه علت فاعلي قرآن نميباشد. يادآور ميشويم مقصود اين نيست كه ياء نسبت همهجا ناظر به عليت فاعلي است، بلكه مقصود اين است كه قرينه سياق در حديث ثقلين چنين دلاتي دارد.
10. روايات ديگر در احاديث ديگر نيز همواره از قرآن كريم به عنوان كتاب الهي كه از سوي خداوند بر پيامبر (ص) نازل شده ياد شده، و هرگز از آن به عنوان كلام يا كتاب رسول خدا (ص) تغيير نشده است. امام باقر (ع) فرموده است: «قرآن يگانه است كه از سوي خداي يگانه نازل شده، و اختلاف در قرائتها از سوي راويان (قاريان) پديد آمده است» (اصول كافي: 2/461).
11. وحي رساني جبرئيل از ديگر شواهد بر اين كه نقش پيامبر (ص) در پيدايش وحي، نقش قابلي بوده است نه نقش فاعلي اين است كه در بسياري موارد (شايد نيز غالباً) وحي توسط جبرئيل به پيامبر (ص) القا شده است. اين مطلب هم در آيات قرآن بيان شده است و هم در روايات اسلامي، در آيات نكات ذيل يادآوري شده است:
1. قرآن گفتار فرستادهاي بزرگوار و توانمند است كه نزد خداوند منزلت والايي دارد: «انه لقول رسول كريم ذي قوة عند ذي العرش مكين» (تكوير / 19 - 20).
2. قرآن نازل شده از سوي خداوند است كه جبرئيل آن را با زبان عربي اشكار بر قلب پيامبر (ص) نازل كرده است: «وانه لتنزيل ربالعالمين نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي مبين» (شعرا/ 192-195). 3. خداوند به پيامبر فرموده است تا در پاسخ كساني كه در مورد نسخ به او اشكال ميكنند و اين شبهه را مطرح ميكنند كه پيامبر خود احكام ديني را وضع ميكند، بگويد: احكام ديني را جبرئيل از سوي خداوند فرو ميآورد: «قل نزله روحالقدس من ربك بالحق» (نحل / 102).
4.خداوند به پيامبر (ص) فرموده است تا در پاسخ يهود كه جبرئيل را دشمن ميداشتند و به وحيرساني او بر پيامبر (ص) اعتراض ميكردند بگويد: دشمني با جبرئيل بيپايه است، زيرا او به اذن خداوند وحي را بر پيامبر (ص) نازل ميكند: «قل من كان عدواً لجبريل فأنه نزله علي قلبك بأذن الله» (بقره /97). نزول وحي پيامبر (ص) به واسطه جبرئيل در روايات به تفصيل بيان شده است، براساس روايات، جبرئيل غالباً به صورت فردي كه دحيه كلبي نام داشت و مردي خوش سيما بود بر پيامبر (ص) تمثّل مييافت. با وجود اينگونه تغبيرهاي صريح و روشن، نادرستي تأويل جبرئيل به شخصيت برين پيامبر (ص) و اين كه شخصيت لاهوتي او بر شخصيت ناسوتياش وحي ميكرد، آشكار است، زيرا اگر چنين بود، تمثل جبرئيل به صورت بشر معنا نداشت، چون بُعد ناسوتي پيامبر واقعاًَ بشر است، و نه موجودي بشرنما. بهويژه آن كه مطابق روايات افراد ديگر نيز تمثّل بشري فرشته را كنار پيامبر (ص) ميديدند. (بحارالأنوار: 18/268؛20/210،22/333؛37/236). با نادرستي تأويل مزبور، مجالي براي اين استبعاد باقي نخواهد ماند كه نزول وحي توسط جبرئيل بر پيامبر (ص) با برتري شخصيت معنوي پيامبر (ص) بر جبرئيلسازگاري ندارد، چون لازمه آن تأثيرگذاري مادون بر مافوق است؛ زيرا هيچ ملازمه عقلي و شروعي ميان وحيرساني جبرئيل از سوي خداوند بر پيامبر (ص) و برتر او بر پيامبر (ص) وجود ندارد، و اين كه ما فلسفه و راز اين واسطهگري را در وحي ندانيم، دليل بر نبودن آن نيست، زيرا دلايل وجود آن از نظر سند و دلالت يقينآور است. اين تعبير عرفاني كه جبرئيل را پيامبر (ص) نازل ميكرد، ميتواند ناظر به عليت غايي پيامبر (ص) در نزول جبرئيل براي وحيرساني به پيامبر باشد و نه ناظر به علت فاعلي. فعالي نزول جبرئيل. خداوند متعال بود، ولي غايت نزول او رساندن وحي الهي به جبرئيل بود، اگر پيامبر (ص) از نظر مقام معنوي در رتبه پيامبري نبود، هرگز جبرئيل براي آوردن وحي نبوت به او از سوي خداوند، مأموريت نمييافت. به بياني ديگر، چون خداوند خواست و اراده پيامبر (ص) را كه صبغه كاملاً الهي داشت، ميپسنديد و تأييد ميكرد، هرگاه خواست و اراده پيامبر به چيزي تعلق ميگرفت، خداوند جبرئيل را ميفرستاد تا موافقت و رضايت خداوند را به او ابلاغ كند، و حكم الهي را در آن باره به او برساند. اين مطلب شواهد قرآن و روايي بسياري دارد كه مسئله تغيير قبله از آن جمله است: «قد نري تقلب وجهك في السماء فلنولينك قبلة ترضاها» (بقره/ 144). نتيجه: از دلايل و شواهد وحياني پيشين اين مطلب روشن گرديد كه پيامبر گرامي (ص) در پيدايش قرآن و اسلام به هيچوجه نقش فاعلي و ايجادي نداشته است؛ بلكه او قابل و پذيرنده وحي از سوي خداوند بوده، كه گاهي بدون واسطه، و گاهي به وساطه جبرئيل بر او القا ميشده است. و در خصوص قرآن محتوا و صورت، معنا و لفظ همگي از جانب خداوند بر او نازل شده است. سخن را با نقل گفتاري از استاد مطهري در اين باره پايان ميدهيم: «در وحي هرچه شخصيت كه پيامبر دارد در واسطه بودنش است، تمام شخصيتش در اين است كه توانسته با خارج وجود خودش، با خدا، با شديدالقوي، با فرشته- هرچه ميخواهيد بگوييد- ارتباط پيدا كند. تمام شخصيتش در اين جهت خلاصه ميشود كه با خارج وجود خودش ارتباط پيدا كرده. به نظر من وقتي وحي نبوتي را در قرآن ببينيم نمي توانيم اين را از آن بگيريم، بنابراين، اگر شخصي هرچه كار فوقالعاده انجام دهد كه اين جهت در آن نباشد كه او واسطه است كه از بيرون وجود خودش گرفته است، نميتوانيم اسمش را وحي بگذاريم» (استاد مهطري، نبوت/75) بررسي دلايل و شواهد آقاي سروش آقاي سروش براثبات مدعاي خود در اين باره كه پيامبر (ص) در پيدايش قرآن نقش فاعلي و توليدي داشته است و قرآن در حقيقت كلام او است، اگرچه مورد تأييد خداوند و مستند به اذن و مشيت او است، دلايل و شواهدي را بيان كرده است كه در اين بخش به بررسي آنها ميپردازيم:
1. لزوم تأويل كلام در مورد خداوند به اعتقاد آقاي سروش قرآن كريم كلام حقيقي پيامبر (ص) و كلام مجازي خداوند است، اما اين كه كلام حقيقي پيامبر است، زيرا كلامِ لفظي و به زبان عربي است، و پيامبر چون يك بشر است ميتواند كلام لفظي داشته باشد، و چون غرب بوده است، به زبان عربي تكلم ميكرده است، ولي دليل اين كه قرآن كلام مجازي خداوند است، اين است كه تكلم حقيقي به كلام لفظي، براي خداوند محال است، بنابراين، اسناد تكلم به خداوند اسناد مجازي است، و وجه اسناد آن به خداوند اين است كه چون اولاً: پيامبر در ذات و فعل خود مسخّر اراده الهي است، ميتوان گفت: سخن گفتن او، سخن گفتن خداوند نيز هست، چنان كه به نص قرآن تير انداختن پيامبر، تيرانداختن خداوند ميباشد «و ما رميت إذ رميت ولكن الله رمي» نسبت دادن تكلم به خداوند مانند نسبت دادن راه رفتن «و قدمنا إلي ما عملوا من عمل» (فرقان /23) و بر تخت نشتن «الرحمن علي العرش استوي« (طي /5) ميباشد كه بايد همگي را تأويل كرد تا دچار تشبيه نشويم. اگر به ظاهر آيات و روايات نظر كنيم خداوند هم سخن ميگويد «كلمالله موسي تكليماً» هم راه مي رود «و قدمنا الي ما عملوا من عمل« هم عصباني ميشود «فلما آسفونا انتقمنا منهم» (زخرف/55) هم بر تخت مينشيند «الرحمن علي العرش استوي» ولي اگر به معنا نظر كنيم، هيچ يك از اينها در حق او صادق نيست، آن كه به حقيقت سخن ميگويد محمد (ص) است كه كلامش، از فرط قرب و انس، عين كلام خداوند است، و اسناد تكلم به خداوند، همچون اسناد ديگر اوصاف بشري به او، مجازي است نه حقيقي، و تشبيهي است، نه تنزيهي. (طوطي و زنبور/10). نقد حقيقت كلام آن است كه بر معناي مراد متكلم دلالت ميكند، و كلام لفظي يكي از اقسام آن (گونه رايج ميان بشر) است. از ديدگاه حكيمان اسلامي همه موجودات كلمات خداوندند، زيرا بر صفات كمال خداوند كه آفريدگار آنهاست دلالت ميكنند. آيات قرآن و روايات نيز اين ديدگاه را تأييد ميكنند. ولي اين مطلب با اسناد كلام لفظي به خداوند به معناي حقيقي آن منافات ندارد، زيرا تكلم لفظي عبارت است از ايجاد اصوات و كلماتي كه بر معاني خاصي دلالت ميكنند. و اين كه خداوند اصوات و كلماتي را در فضا يا در جسمي ايجاد كند كه بر معاني خاصي دلالت ميكند، هيچگونه محذور عقلي ندارد، و قياس آن به نشستن بر تخت، زيرا نشستن بر تخت به معناي حقيقي ملازم با جسمانيت است، همينگونه است قدم زدن و عصباني شدن، ولي ايجاد كلام لفظي بههيچوجه ملازم با جسمانيت نيست، آري ايجاد آن بواسطه دهان و زبان (دستگاه جسماني گويايي) با جسمانيت ملازمه دارد. اما اين، روش تكلم عادي است، يعني ايجاد اصوات و كلمات به واسطه ابزارهاي مادي، ولي چون ايجاد اصوات و كلمات بدون واسطه از ابزارهاي مادي نيز ممكن است، ميتوان تكلم لفظي(= ايجاد كلام لفظي) را به معناي حقيقي به خداوندنسبت داد. مناسب آن بود كه آقاي سروش كه به روش و انديشههاي كلامي معتزله اظهار تمايل ميكند، در اين مسئله به «شرحالاصول الخمسه/ 367» عبدالجبّار معتزلي و آثار ديگر متكلمان عدليه رجوع ميكرد، تا دچار چنين خطاي آشكاري نشود. از مطالب پيشين نادرستي اين سخن آقاي سروش نيز روشن شد كه در ديدگاه رسمي درباره قرآن، نزول تأويل ميشود و به نزول مكاني تفسير نميشود، ولي كلام تأويل نشده و به معناي حقيقي آن حمل ميشود: «اين نيمهراهي و نيمهكاري چرا؟ همكلام و هم نزول را به معني مجازي بگيريد تا گرهها گشوده شود، يا هم كلام و هم نزول را به معني حقيقي بگيريد تا در وادي بيپايان دشواريها سرگردان بمانيد» (طوطي و زنبور). گويا آقاي سروش تصور كرده است كه تأويل آيات قرآن دلبخواهي است و مبنا و معيار درستي ندارد. اصل در مورد مفاهيم قرآن عدم تأويل است. تأويل در جايي مجاز است كه معناي ظاهري كلام محذور عقلي يا شرعي دارد، مانند صفات خبريه (استواء، عرش، يد، وجه و...) ولي هرگاه معناي ظاهري كلام هيچگونه محذوري ندارد، حمل آن بر معناي خلاف ظاهر روا نيست.
ادامه دارد/
631 بازدید
باز انديشي نقش پيامبر «ص» در پديده وحي (قسمت اول)
علي رباني گلپايگاني